به بهانه انتشار دوره جدید نشریه سوره
انتشار دوره جدید سوره با تمرکز بر علوم انسانی اسلامی / از آوینی و جلیلی تا "سوره اندیشه"
 

 

اولین شماره از دوره جدید نشریه سوره که نویسندگان وتحریریه آن اصرار دارند از آن به عنوان سوره اندیشه یاد کنند، با رویکردی متمرکز بر علوم انسانی اسلامی به تازگی به باجه‎های روزنامه فروشی آمده است.

به گزارش رجانیوز، نشریه سوره که حوزه هنری صاحب امتیاز آن است، تا کنون شش هیات تحریریه متفاوت را تجربه کرده است. اما سوره شهرتش را بی‎شک مدیون دوره‎ایست که سید مرتضی آوینی، مدیریت محتوای آنرا بر عهده گرفت. سوره در آنزمان توانست محل عرضه اندیشه‎های انقلاب اسلامی در عرصه نظر و هنر و خصوصا هنر سینما باشد. اندیشه‎هایی که بعد از آن سبک خاصی از نقد ادبی و رویکردهای نظری و غربشناسانه را در جامعه و در میان عناصر انقلابی رواج داد.

با این حال حضور وحید جلیلی، که توانسته بود تیم تحریریه‎اش را در روزنامه ابرار گرد هم بیاورد در دوره چهارم مدیریت محتوای نشریه سوره نیز توانست سبکی جدید از فعالیت فرهنگی شبکه‎ای و عدالت‎خواهی به سبک وی را در عرصه هنر رواج دهد، این سبک که تدریجا به یک جریان فرهنگی در جبهه انقلاب اسلامی تبدیل شد، به دلیل اختلافات محتوایی و اجرایی با مدیران حوزه هنری و در یک فرآیند خبرساز و جنجالی که حتی تجمعاتی دانشجویی را نیز به دنبال داشت، از نشریه سوره رفت تا رویکردهای خود را در یک مجله جدید با نام "راه" پیگیری کند.


تیم جدید مدیریت محتوای سوره اما از همان ابتدا مشی خود را روشن کرده است: سوره اندیشه با رویکردی منتقدانه به غرب و نگاهی جدی و نظری به حوزه علوم انسانی اسلامی. حوزه‎ای که با بالا گرفتن فتنه 88 یکی از حوزه‎های مغفول مانده در عرصه اندیشه انقلاب اسلامی شناخته شد و اصلاح آنرا رهبر معظم انقلاب به صراحت بارها خواستار شدند.

بر همین مبنا سوره اندیشه در اولین شماره خود با ارائه آثار و گفتاری از دکتر رضا داوری اردکانی، حجت الاسلام مهدی میرباقری، دکتر کریم مجتهدی، دکتر محمد رجبی، دکتر حسین کچوئیان، دکتر حمید پارسانیا، دکتر مسعود درخشان، دکتر سعید زیبا کلام، دکتر فرشاد مومنی، دکتر حسن سبحانی، استاد ظاهرزاده و چندین اندیشمند معاصر دیگر ژستی کاملا نظری به خود گرفته و خود را با ظاهری متفاوت راهی باجه‎های فروش نشریات شده است.
 

مجله‎ي سوره در دوره‎ي جديد انتشار خود در سه بخش خبري، حِکمي و ذوقي در قالب مجله‎ي خبري، مجله‎ي تحليلي و ضميمه‎ي ادبي- هنري عرضه مي‎شود. مجله‎ي خبري که در اين شماره به سرويس خبر و گزارش تقليل يافته است، اطلاع رساني اخبار چهار حوزه‎ي ايران، اسلام، جهان عرب و جهان غرب را در بخش‎هاي ادبي، هنري و انديشه‎اي بر عهده دارد. مجله‎ي تحليلي نيز شامل بخش‎هاي سبک زندگي، نظام اجتماعي، نظريه، تفکر، هنر و تاريخ است که با نگاهي تاريخي، جامعه‎شناختي و فلسفي به بررسي مفاهيم، موضوعات، مصاديق و جريان‎هاي اجتماعي ايران، اسلام و غرب مي‎پردازد. ضميمه‎ي ادبي-هنري نيز که بخش ذوقي اين دوره است در هفت اقليمِ طليعه و طلايه، ساحت سياحت، آستان داستان، «نما» نماي، چامه و چکامه، طرايف و ظرايف و نگاره‎ها و نگره‎ها عرضه مي‎گردد که به ترتيب به يادداشت ماه، روايت، ادبيات داستاني، ادبيات نمايشي، شعر و ترانه، طنز و فکاهه و جستار ادبي- هنري اختصاص دارند.

در ادامه سرمقاله اولین شماره از دوره جدید سوره را به قلم مهدی مظفری‎نیا سردبیر این نشریه می‎خوانید:

 

سوره در دور جديد

آيا ما به انقلاب ديگري نياز نداريم؟

اکنون بعد از گذشت سي سال از آغاز انقلاب اسلامي، اين سؤال ما را به خود ميخواند که انقلاب در کجاي تاريخ خود قرار گرفته است؟ تا با تأمل در آن، به بازنگري در نسبت ميان خود و آن بنشينيم و به تجديد عهدي ميانمان برخيزيم.

آيا هنوز در آغاز راه خود است؟ يا به سرانجام خود رسيده است؟ يا در پايان خود است؟ يا...
هرچند مورخان و تحليلگران بر سر زمان آغاز انقلاب با هم متفق نيستند، اما ظاهراً در زمان به سرانجام رسيدن انقلاب اختلافي نيست: بيست و دوم بهمن پنجاه و هفت، و ناحق هم نميگويند اگر معيارشان سقوط سلطنت محمدرضا و تغيير رژيم سياسي ايران باشد. اما اگر ملاکِ به سرانجام رسيدن انقلاب - بلکه ملاک به سر انجام  رسيدن هر چيزي- تحقق تماميت دايرهي وجودي و رسيدن به مقاصد آن باشد، سؤال از به سرانجام رسيدن انقلاب، عين سؤال از پايان آن است.

اما آيا انقلاب در  بيست و دوم بهمن پنجاه و هفت به پايان رسيد؟ يا اکنون پس از گذشت سي سال به پايان راه خود رسيده است؟ يا هنوز در آغاز راه خود است؛ در شأنيت آغازي بر يک پايان و اگر آن پايان، پايان مدرنيته و مدرنيسم باشد؟

اگر انقلاب به پايان خود نرسيده است و راه همچنان ادامه دارد؛ پس چرا به وضع کنوني دل بستهايم؟ ارادهي تحولي از جنس انقلاب اسلامي خواب از چشمان کداممان ربوده است؟ انقلاب به مقصد رسيده است يا انقلابيون از آرمانها منصرف گشتهاند؟ يعني آيا انقلاب به قصد چنين روزي رخ داد؟ آيا آرمانشهر و وضع موعود انقلاب چيزي غير از همين وضع کنوني نيست؟ اگر نيست چرا از تداوم انقلاب و تحولات بعدي در ادامه راه فارغ از قيل و قالها، اثري مشاهده نميشود؟ مگر زمينه ظهور دولت مهدوي فراهم شده است؟ يا مگر مسير موجود به تحقق آرمانهاي انقلاب ختم ميشود؟ شايد هم انقلابيون از آن منصرف گشتهاند يا رسالت ادامه راه، به دوش کسان ديگري است؟ شايد هم ما ديگر از جنس انقلاب نيستيم و چشم ما بصيرت رؤيت حرکت انقلاب را ندارد؛ همچنانيکه در وقوعش براي بعضي چنين بود. اکنون بعد از گذشت سي سال از آغاز انقلاب اسلامي، اين سؤال ما را به خود ميخواند که انقلاب در کجاي تاريخ خود قرار گرفته است؟ و در آينده چه پيش خواهد آمد؟

آيا انقلاب به انقلاب ديگري نياز دارد؟ يا انقلاب جريانيست دائم و پيوسته و در تقدير خود به خواست من و تو وابسته نيست، بلکه ما در تقدير خود به او وابستهايم؟ آيا ما به انقلاب ديگري نياز نداريم؟

 ساخت جامعه اسلامي مد نظر بود!

از آنجا که ميدانستيم که انقلاب با تسلط سياسي در بهمن57 به پايان نرسيده است و نياز به انقلابهاي ديگر در علم و ساختار و فرهنگ و اقتصاد و... وجود دارد؛ از همان ابتدا «ساخت جامعه اسلامي» مدّ نظر بسياري از انقلابيون بود. راهي بس خطير و دشوار و البته روشن تا تحقق کامل همه آرمانهاي انقلاب پيشروي همگان بود و اين باور عمومي وجود داشت که تا ايجاد يک جامعه کاملا ديني و اسلامي نبايد از پاي نشست. درگيريهاي فکري و انديشهاي در سالهاي نخستين انقلاب و مباحثات بر سر سياستگذاري در خصوص چگونگي اداره جامعه و نيز مجادلات بر سر چگونگي تحول در عرصه علم و آموزش، همگي شواهدي بر اين دغدغهها در آن دوران است.

در پي اين دغدغهها، ترافيک جاده تهران قم به واسطه رجوع کارگزاران به علماء و حضور روحانيون در سازمانهاي دولتي از قبيل سازمان برنامه و بودجه براي استخراج احکام حکومتي از ميان متون ديني، بسيار سنگين شد! بحث از اقتصاد اسلامي، مديريت اسلامي، سياست اسلامي، دانشگاه اسلامي، مجلس اسلامي، دولت اسلامي و... نقل محافل شد و تصميم بر يافتن مدلي اسلامي در هر يک از اين عرصهها، آن هم در کمترين زمان ممکن، قرار گرفت.

تمناي اسلامي کردن ضربتي همه چيز و آرزوي به ثمر رسيدن اين مباحث در زمان اندک و با يک عمل سرپايي، بسيار زود دود شد و به هوا رفت؛ جادهي قم تهران خلوت شد و رفته رفته ارتباطات کاهش يافت تا در نهايت حوزه راه خود در پيش گرفت و دستگاههاي اجرايي راه خويش.

تغييرات زمانه و تنگناي شرايط و فشارها و نيازهاي جامعه و نيز دوري و ناتواني حوزه از پاسخ به اين مقتضيات و نيازمنديها، باعث شد تا کارشناسان و متخصصين رشتههاي مختلف علمي، مرجع رفع و رجوع نيازهاي کشور گردند. اين مسائل براي يافتن پاسخ خود به موطن و بستر تولد و رشد خود رجوع کرد. حوزهي علميه هم که در موضع مسؤليت و ادارهي جامعه قرار گرفته و با سيل مسائل جديد مواجه شده بود، گويا ترجيح داد همان راه سابق در پيش گيرد و دامن خود به دنيا نيالايد! لذا امر اداره را به کارشناسان واگذار کرد و مسؤليت حل معضلات و مسائل حکومت اسلامي را نپذيرفت. البته قليلي هم بودند که ماندند و استقامت كردند و از هر دو طرف رانده شدند.

 بدنهي اجرايي خسته و دلزده از مباحثي که همچون موج سينوسي، روزي بازارش رونق ميگيرد و ديگر روز کساد ميشود و هيچ نتيجهي عملي و کاربردي در پي ندارد، نسخههاي عملي و کاربردي هم شرقي و هم غربي و بعدها فقط غربي را بر مباحث انتزاعي ترجيح داد. ما مانديم و اين دوگانگي در ساخت جامعه، چون استخواني لاي زخم.

فرداي اتمام جنگ، مستغني از دانش و الگوهاي اسلامي در دامان دانش و الگوهاي اقتصادي و سياسي غرب لغزيديم و ضرورت اداره جامعه از يکسو و نداشتن الگوهاي بديل از سوي ديگر، توجيهگر راه ما شد. يک روز اقتصاد معرکهدار اداره کشور بود و روز ديگر سياست با اتکا بر همان اقتصاد. توليد دانش و الگوهاي اسلامي را به فردا و نسل بعد احاله داديم و فردا هم باز ما و باز احاله و باز فردا...

با آنکه رابطه ضروري تحقق کامل آرمانهاي انقلاب را با تفکر و فرهنگ و الگوهاي اسلامي ميدانيم باز هم خود را توجيه ميکنيم و سيلي نقد الگوهاي حاضر و آماده غربي را به حلواي نسيه الگوهاي اسلامي ترجيح ميدهيم. در اين سي سال براي اداره وضع موجود و تأمين نان شب -ظاهراً از روي اضطرار- به ابزارها، روشها و تکنيکهاي غربي و در مجموع به تمناي توسعه غربي دست زديم، غافل از اينکه عالمي که توسعه امر اصلي در آن است با عالمي که مورد تمناي انقلاب اسلامي بوده متفاوت است.

بسياري از ما نيز شور و شوق به انجام رساندن کارها با روحيه جهادي را به آرامش خمارگونه انجام کار طبق روالهاي فرسوده و بيمار اداري فروختيم، گويي ديگر تکليف از ما ساقط گشته و همه چيز بر عهده مسؤولين است. نتيجه آنکه ما طلبکار از حکومت و ناراضي از آن شديم. در حقيقت ناراضي از خودمان. حتي برخي از ما به اين توهم دچار شدند که صاحب و مالک انقلاب هستند و نه توفيق يافته به آن و خود را محور و معيار قرار دادند؛ آنگاه بود که انقلاب از آنها روي گرداند. براي خود مصونيتي قائلند كه هرگاه نقدي مطرح ميشود تلخي شفابخش داروي نقد را با تلخي سم نااميدي و يأس اشتباه گرفتند و از پاسخگويي به انقلاب طفره ميروند و منتقد را متهم ميسازند.


 بيخود با غرب در ستيزيم!

اکنون بعد از گذشت سي سال از آغاز انقلاب اسلامي، اين سؤال ما را به خود ميخواند که آيا انقلاب به پايان راه خود رسيده است؟ اگر به پايان نرسيده و راه همچنان ادامه دارد؛ چرا به وضع کنوني دل بستهايم؟ ارادهي تحولي از جنس انقلاب اسلامي خواب از چشمان کداممان ربوده است؟ انقلاب به مقصد رسيده است يا انقلابيون از آرمانها منصرف گشته‎اند؟

در پاسخ گفته مي‏شود مگر شما اينهمه تلاش و تکاپو را نميبينيد؟ بلافاصله سؤالي دشوارتر در پي ميآيد که «حرکت فعلي و مسير موجود رو به سوي چه غايتي دارد؟» انقلاب به دنبال تحقق کدام عالم بر روي پهنه اين کره خاکي بود؟ آيا وقت آن نرسيده است که بدون واهمه و ترس بپرسيم که قرار بود به کجا برويم و اکنون کجا هستيم؟ و عزم کجا داريم؟ آيا نبايد پرسيد که بعد از انقلاب، تحول در ظاهر و باطن جامعه به چه ميزان بوده است؟ کدام يک از ابعاد و سطوح زندگي ما دينيتر و اسلاميتر شده است؟ سبک زندگي؟ معماري؟ شهرسازي؟ نظام اقتصادي و فرهنگي؟ نحوه فکر و انديشه؟ نوع نگاه به عالم و آدم؟

ممکن است در مقابل اين سؤالات با لحني تند گفته شود که اينها چه سؤالاتي است که ميپرسيد؟ مگر اين موارد به اين سادگي و سرعت محقق ميشود؟ اما اکنون سخن ما اين نيست که چرا آرمان مورد انتظار محقق نشده است؛ سخن آن است که چرا راهي را انتخاب کردهايم که به ناکجاآباد ميانجامد؟ سخن بر سر موانع تحقق آرمانها است. و سؤال اين است که مسير و روند موجود به کدام سو ميرود؟ آيا ما با انقلاب همآهنگيم؟

بعد از سي سال از انقلاب جز تحولاتي که در اوائل انقلاب در محتوا، ساختارها و برنامهها رخ داد، ديگر تحولي از جنس انقلاب نداشتهايم که اگر چنين تحولي محقق شده بود، بايد مصاديقش در يکي از نهادهاي اصلي کشور مانند مجلس؛ در نحوهي قانونگذاري، يا آموزش و پرورش؛ در متون يا سبک آموزش يا در بانکداري مشاهده ميشد. همواره به دنبال اداره و کنترل وضع موجود بودهايم. البته پيشرفت و توسعه و رشد در همهي زمينهها داشتهايم اما تحول کمتر. حتي ادبيات جديد تحول که توسط رهبري در قالب جنبش نرمافزاري، نقشهي جامع علمي کشور، الگوي پيشرفت ايراني اسلامي و مهندسي فرهنگي پيگيري ميشود، هر چند در ظاهر نقشهي تحولاند اما در باطن بعلت انديشهي کارگزاران آن، حداکثر چيزي جز نقشهي تنظيم و رشد نيستند.

دغدغه حفظ وضع موجود و تأمين نان شب که اکنون ديگر با مخلفاتي همراه شده بود و البته بر همه چيز اولويت داشت و بيتوجهي به دغدغهها و حرکتهاي پا گرفته در راستاي ايجاد مدل جامعه اسلامي، باعث شد تا بسياري از انقلابيون و مسؤولين و مديران جامعه از درک و شناخت صحيح تاريخي، اجتماعي و فلسفي غرب و انقلاب اسلامي غافل بمانند و اين يعني غفلت از مبادي و مباني و نحوه حرکت تمدن غالب بر جوامع بشري. به موازات اين غفلت، تهاجم فرهنگي و نيز شبههافکني روشنفکرزدگان وطني _ که هيچگاه به انقلاباسلامي ايمان نياوردند و هميشه از زمان عقب-تر هستند و در حد مطلوب تنها «مدرنيته اسلامي» را تمني کرده بودند،_ موجب شد که استقرار هويت جديد اسلامي انقلابي ملت ايران با مشکلاتي مواجه گردد. عدم شکلگيري و قوام اين هويت ما را بدان سو کشانيد که بعضي علوم و آداب و شيوههاي زندگي غرب را فرا گرفتيم و مغلوب و مقهور ظاهر غرب شديم و به ناچار و با عجله و خودباختگي بارها صورت اسلام را بر مبناي اين تغييرات زمانه، و در هماهنگي با آن، مورد تفسير قرار داديم که مبادا اسلام و مسلماني از غافله ترقي و پيشرفت عقب بماند!

تحليل ظاهر غرب و سطحينگري نسبت به آن و قضاوتهايي چون کاربرد استعاره چاقو و امکان استفاده خوب و بد از آن موجب شد که تکنولوژي غرب بدون خاستگاه فرهنگي اجتماعي و مباني فلسفي و تعلقات عرفاني آن ملاحظه گردد.

اگر ما تمناي غرب بدون ناهنجاريهاي اخلاقياش را داريم، اگر آرمانشهر ما، اگر شيوه و سبک زندگي مطلوب ما شبيه به غرب است البته با قيد اسلامي، اگر از تکنيک و علم غرب خوشمان ميآيد، اگر شعار مرگ بر غرب ميدهيم و آنگاه که از منصب اجتماعيمان فارغ ميشويم همچون ديگران تفريح و استراحت و زندگي ميکنيم، اگر جز از يکسري ظواهر زننده و موارد محرمه از زندگي غربي ابايي نداريم، اگر از شيوه زندگي خود معذب نيستيم، بيخود با غرب در ستيزيم و در اينصورت متأسفانه بايد گفت برخي که غربزده ميناميمشان راست گفتهاند که«درگيري اسلام و غرب فراتر از يک درگيري ايدئولوژيک نيست.» و در نتيجه اسلام هم يک ايدئولوژي است، در مقابل مارکسيسم و ليبراليسم، و اکنون هم که عصر پايان ايدئولوژيهاست!!!

ما، خود، انقلاب و غرب را نشناخته‎ايم. ظاهر را حمل بر باطن کرده و به شناخت و تحول سياسي اقتصادي به جاي شناخت و تحول فکري فرهنگي بسنده کردهايم. اما حقيقت آنست که اگر تحول سياسي قرين تحول فكري نشود جز تغيير پوستين چيزي بيش نيست. باطن همان باطن است و تغييري صرفاً در ظاهر رخ داده است و نميتوان به آن اطلاق انقلاب كرد. شايد هم علت اين عدم مقارنت اين باشد كه تحول فکري و انديشهاي پس از تحول سياسي، تحمل درد و رنج تفکر را ميطلبد و حوصله و صبر تأمل را و اين نه با عجله سازگار است و نه صد البته با تنبلي و آسودگي و نه با غفلت و روزمرگي.

عجول بودن، دغدغه زمان خريدن را ميآورد و زمان خريدن دغدغه کاربرد و کاربردي کردن ميآورد و کاربردي کردن بدون پشتوانه فکر و تأمل لازم چيزي جز زمان را هدر نميدهد. پس ضد خود است؛ زيرا تأمل زمان ميخواهد. آخر عجول بودن از ويژگيهاي انسان غربي است که بيخود نيست که با آن در ستيز هستيم و بيخود نيست که بيشتر مسئولين با مهندسان و پزشکان که دايهداران کارآمدي هستند راحتند و آنها را در اين سي سال به مسؤليت گماشته‏اند.

 مبارزه بستر گشايش تفکر است و تفکر بستر امکان مبارزه!

با انقلاب اسلامي توبه تاريخي بشر آغاز شده است و در آيندهاي نه چندان دور، در شب قدري بشر به سوي وحي منزل الهي روي خواهد آورد. اکنون سخن در جايگاه ما در اين حرکت تاريخي و امتحاني است که هر يک از ما در بستر اين آزمايش بس سنگين و دشوار پس ميدهيم. وگرنه انقلاب اسلامي مسير خود ميرود و کار خود ميکند و نسيم آن در تمامي دنيا وزيده است؛ فراتر از آنچه به خيال ما گذر کند.

انقلاب ما را ميآزمايد و از آن فراري نيست. انقلاب که اتفاق افتاد همه را ميآزمايد چه آنان که موسسان آن بودند، چه آنان که حافظانش بودهاند، چه آنان که منتظرانش هستند و چه آنان که بيطرف يا معاندان آنند و در اين آزمايش است که ريزشها و رويشها شکل ميگيرند و تنها کساني که تعلق، تفكر و سبک زندگيشان براساس مبارزه است ميتوانند بمانند و باقي رفتنياند؛ فرقي هم نميكند كه از سابقون باشند يا از لاحقون.

ساخت عالم موعود انقلاب اسلامي نيازمند آدم و تفكري ديگر است و انقلاب در آزمايشهايش در جستجوي آنهاست. انقلاب خود را در قلوب و تفكر پاك و مبارز و بزرگ مييابد و آنان را که اينجايي و اکنونياند راهي به آن نيست. با گذشت زمان بر انقلاب، منطق دستيابي به آرمانها تغيير نميكند. انقلاب نيازمند توليد فكر و تربيت انسان و عمل جهادي است. زيرا كه تفكري كه با عمل جهادي همراه نباشد و عملي كه با تفكر جهادي همراهي نكند در ساخت آدم و عالمي ديگر عاجزند. تفکر قائم همدوش مبارزه است؛ مبارزه بستر گشايش تفکر است و تفکر بستر امکان مبارزه و هر دو بر دوش انسان مبارز. تفكري كه رهآموز انقلاب اسلامي است تفكر قائم است و نه قاعد. چرا كه جنس انقلاب، قيام است و نه قعود و تفكرش هم بايد همجنس خودش باشد. يكي از آفتهاي جدي ساليان گذشته نيز همين بوده است كه تفكر قائم، رهآموز عمل جهادي در تمام سطوح نبوده است. تفكر قيامكننده، بنيانافكن و رهاييبخش است؛ چشمانداز عالم ديگر را ترسيم ميكند و عالم جديد در پرتو اين افق ظاهر ميشود؛ از منظر عالم موعود به عالم موجود مينگرد و به همين خاطر است كه كلگرا و تأويلگراست نه جزءنگر و سطحيگرا. با آن به كيستي، كجايي و تاريخ و آيندهمان وقوف پيدا ميكنيم. با آن از ظلمات غفلت عالم تجدد رهايي مييابيم و راه خود را در اين آشفتگي مييابيم. غفلت و آشفتگي سختي كه قريب به دويست سال است ما را در ميان خود گرفته است و با آغاز انقلاب اسلامي به پايان خود نزديك ميشود.

 کار حرفه‎اي بر مدار مد مي‌چرخد!

در اين ميان مجله سوره نيز سرنوشتي پيوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهاي آن داشته است و او نيز تنها زماني ميتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامي را همراهي کند، که متوجه باطن و همگام با تحولاتي از جنس انقلاب باشد.

اگر سوره هم مثل بسياري از مجلات با يک ايده ثابت و البته با بکارگيري فنون کثرتزاي رسانهاي به توليد محتواهاي متنوع بپردازد، همانند جاماندهها، از انقلاب عقب خواهد افتاد. از اينکه سوره با استقبال مواجه شود استقبال ميکنيم، اما اگر کارآمدي و پرتيراژ بودن و پرفروش بودن را مقصد خود سازيم، بايد هماهنگ با ذائقه زردپسند عمل کنيم و همان فنون و حيلههايي را به کار گيريم که خلاف غايت و مبناي حرکت ماست. براي حرفهاي شدن بايد از بزاق دهان مشتريهاي تحريک شده ارتزاق کرد و بر موج طبيعت انسان معاصر سوار شد و بر کمبودها و ضعفهايش تکيه کرد.

اما راه ديگري در پيش گرفتهايم، تلاشمان اين است که خود را از غفلت برهانيم، براي همين به دور از هرگونه توجيه و تئوريپردازي براي توسعهي تغافل، ميگوئيم که سوره «آيينه«ي ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست.

به اين خاطر است که بجاي اصل گرفتن «ژورناليسم حرفهاي»، يعني مهارت در بکارگيري فنون، تحول باطني و تعالي فکري را پيشه ميکنيم. نميخواهيم خود را به تکنيسين سرعت، دقت و اثر فرو بکاهيم. کار حرفهاي بر مدار مد ميچرخد و مد بر مدار ذائقه بشري و ذائقه بر مدار طبع ضعيف انسان و اين سير و حرکت، ناگزير قهقرايي است.

اجتناب از همه نفيها و تحقق همه بايستههاي پيشگفته بر ظرفيت وجودي دستاندرکاران مجله سوره متكي است. پس ميدانيم كه در سوره اهتمام به حقيقت خود مهم است. در سير توليد سوره قرار است اول خودمان راهي افق تکامل شويم؛ زيرا اثرگذاري از هر نوعش و در هر جهتي در گرو شدت و ايمان صاحب اثر در همان مسير است. چرا كه فاقد شيء نميتواند معطي شيء باشد. پس خودمان اولين خوانندگان آن خواهيم بود.

رسانهاي که بخواهد ناقد وضع موجود در فرهنگ و تمدن جهاني غرب باشد، نه در محتوا و نه در شکل نميتواند پيرو استانداردهاي پذيرفته شده باشد؛ چرا که اين معيارها در نهايت در جهت تثبيت و استقرار عالم غربي است. مجلههاي علمي پژوهشي يا علمي ترويجي عموماً، ابزار توسعه تغافل عمومي و تخصصي است. معيار و اصول مقالات آنان در نهايت مؤيد وضع فرهنگ و تمدن مسيطر است و غايت آن چيزي جز ساخت جامعه غربي نيست. زمانآگاهي و خروج از اين عالم و ساخت عالم جديد نميتواند با تخصصيزدگي پيش رود چراکه در پسزمينه تخصصزدگي مفروضات عالم غربي پذيرفته شده است. از اين رو به جاي غرق شدن در کثرت تخصصزدگي بايد به نگاه حکمي روي آورد.

اگر قرار است در اين مجله گذار از وضع موجود به وضع مطلوب را پيگيري کنيم بايستي توجه کنيم که انتقال از وضع موجود به وضع موعود مستلزم نقد است و نقد نيازمند شناخت. اين شناخت چگونه شناختي است؟ مسلم نميتواند شناخت علمي- تخصصي باشد؛ چون اين شناخت در غايت، مبنا و ساخت با آن شناخت منتقل کننده و تحولساز متمايز است. شناخت علمي متعلق به همان عالمي است که ما در تمناي گذار از آنيم. پس نميتواند مقدمه نقد گردد. البته نه اينکه شناخت علمي- تخصصي به معناي مصطلح، نميتواند مقدمه نقد باشد، ميتواند؛ اما آن نقد، انتقالي و رهاييبخش از وضعيتي و استقرار در وضعيتي جديد نميتواند باشد. آن نقد، نقد اصلاحي است به کام وضع موجود و اصلاح آن.

شناخت علمي متعلق به دوران استقرار است نه گذار. به همين خاطر است که جزءنگر و تخصصگراست تا به اين واسطه تمدنسازي کند. در آن سو، شناخت متکفل گذار اينگونه نميتواند باشد و چارهي ما براي رهايي از وضع موجود نيست. بنابراين حيث التفاتي شناخت ما ناظر به موضوعي جزئي و بخشي نيست؛ بلکه ناظر به کليت جامعه است. حال اين «کلنگري» چگونه قابل دسترسي است؟ کليت جامعه چيست و کجاست؟ و چگونه بايد به آن پرداخت؟ در ساحت علم و تکنولوژي؟ در علوم اجتماعي؟ در فلسفه؟ يا در عرفان؟ يا همه اين ساحات است؟ چرا که مهندسان مدعياند که آنها معماران جامعه هستند. اما علماي علوم اجتماعي ميگويند تا ايشان نباشند تکنولوژي و سختافزار به کار نيايد. از سوي ديگر فيلسوفان معتقدند که علماي اجتماعي و مهندسان در طرح و نقشه آنان مشغول بازي هستند و در سوي ديگر برخي ميگويند عرفان اجتماعي است که جامعه را ميسازد. اما حقيقت آنست كه تمام اينها در ساخت جامعه نقش و سهم دارند و همه آن کسان راست ميگويند؛ ولي هر كدام شأن و جايگاه خويش را دارد و نسبت به ديگري تقدم و تأخر. يعني هر کدام ظاهر ديگري يا باطن آن است. کلنگري نبايد با کلينگري مشتبه شود. در کلنگري تفصيل است که کل و جزء با هم لحاظ ميشوند. بدين سان کلنگري، سيري از اجمال به تفصيل را ايجاب ميكند. از اين رو شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل ميشود. پس منطق حاکم بر محتواي ما اينگونه شده است: سبک زندگي، نظام اجتماعي، نظريه اجتماعي، تفکر، هنر؛ يعني از ظاهر به باطن؛ کلنگري هم در سطح و هم در عمق. پس ما نيازمند شناختي هم کلنگر و هم تأويلگرا نسبت به جامعه هستيم. زيرا تغيير جزء بدون کل و ظاهر بدون باطن نميشود.

سبک زندگي، ظاهر تمدن و مرئيترين وجه آن است و تجلي آنچه تمدن در باطن دارد ميباشد. نظام اجتماعي وجه باطني سبک زندگي است و سبک زندگي را در ميان خود گرفته است و بر اساس مبنا، غايت و ساختار آن، شيوه و سبک زندگي رقم ميخورد. نظام اجتماعي، لايهاي عميقتر از سبک زندگي در واکاوي جامعه است و هر دو حوزه تشکيلدهنده عمل اجتماعياند. زيربناي نظام اجتماعي نيز نظريههاي اجتماعياند که آن را شکل دادهاند. نظريه کاربرديترين لايه نظر است و تفصيل، تنظيم و ساخت و ساز و سامان دادن به عينيت را بر عهده دارد. تفکر رهآموز نظريهها و عمل اجتماعي است. تفکر است که امکانهاي گوناگون را در اختيار نظريه و عمل ميگذارد و باطنيترين حوزه نظري است. عرفان، باطنيترين وجه تمدن است که در هنر تجلي مييابد و تفکر که رهآموز تمدن است خود رهين ذکر و عرفان است. تاريخ هم تمام ساحات فوق را به شيوهاي تحليلي تطبيقي در طول زمان مورد بررسي قرار خواهد داد.

در تمام اين حوزهها بر اساس افق ترسيم شده سعي بر آن است که به صورتبندي مؤلفههاي هر ساحت اشاره شود که ماهيت امروزين آن چيست؟ چگونه و در چه بستر تاريخي و بر اثر چه عوامل فلسفي، جامعهشناختي و تاريخي اينگونه شده است؟ با اين وضعيت به چه سو ميرود و چه چشمانداز و آيندهاي براي آن قابل تصور است؟ چگونه نسبتي با صورتبنديهاي حوزههاي ديگر و با حوزههاي رقيب خود در تمدن ديگر دارد؟ طرحهاي تحولآفرين و نو در آن حوزه چيست و ارزيابي از آن چگونه است؟ بدين سان رويکرد ما در بررسي ساحات اجتماعي فوق، تاريخي، جامعه-شناختي و فلسفي است.
 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





برچسب ها : انتشار دوره جدید سوره با تمرکز بر علوم انسانی اسلامی / از آوینی و جلیلی تا "سوره اندیشه", ,